ایلیا محمدیایلیا محمدی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

ایلیا نفس مامان و بابا

دومین یلدای ایلیا...

بالاخره دومین یلدای زندگیت هم از راه رسید و ما خونه ی مامان بابا سعید مهمون بودیم... و دور هم بلندترین شب سال رو یه جشن کوچیک گرفتیم... و تو هم مثل یه مرد رو سفره نشستی و به هیچی دست نمیزدی... خلاصه بسیار مودب شده بودی،عزیزم... من و بابا خیلی دوستت داریم و عاشقتیم... بووووووووووووووووووووس.... ...
1 دی 1391

ایلیا و اولین دیدار با یک عروسک واقعی!!!

دیروز رفتیم شهروند بوستان خرید.اونجا از این عروسک های تبلیغی واسع نودالیت وایساده بود و تبلیغ میکرد، ما هم ازش خواستیم بیاد کنارت وایسه و عکس بندازه...البته تو اصلا از این پیشنهاد خوشحال نشدی، و با دیدنش به معنای واقعی کلمه" گرخــــیـــــدی!!! " اینم عکس از لحظه ی  اولین گرخیدن ایلیا: خیلی باحال بود بچم اصلا نتونست باهاش ارتباط برقرار کنه!!! پایان.! ...
29 آذر 1391

نوزده ماهگی ایلیا و یه عالمه کارهای جدید...

این روزها هر دقیقه و ثانیه اش برایمان تازگی دارد و خیلی خیلی جذاب است. چون که تو هر لحظه با یه حرف جدید یا یه کار تازه و یا رفتار بامزه ما رو سورپرایز میکنی. مثلا هر روز که از خواب پا میشی احوال تک تک اون هایی رو که میشناسی ازم میپرسی... مامان، بابا؟ من:سرکاره. مامان،عمه؟ من :خونه اشونه.مامان،مانی(مامانی)؟ من: خونه اشونه . مامان،عمو؟ من:خونه اشونه. مامان،امیر؟ من:رفته مدرسه. و تو در حالی که خیالت از بابت مکان قرار گیری! همه راحت شده،با رضایت میخندی! جند تا کتاب برات خریدم که شدیدا بهشون علاقمند شدی اسمشون میمی نی ه. و تا منو بیکار میبینی کتابهاتو میاری تا برات بخونمشون...هر کدوم رو حداقل سه بار!!! آخرش مجبور م...
21 آذر 1391
1